مهدی یاوران

جشن عید غدیر

ایستگاه صلواتی هندونه

روز قبل از عید بود و ما هنوز هیچ برنامه ای نداشتیم و هیچ کاری نکرده بودیم. از صبح اول وقت تلفن زدن هامون به این طرف و اون طرف شروع شد.

سعی کردیم تو خیابون دو سه تا دیگ آش بپزیم و پخش کنیم اما دو دوتامون چهارتا نشد و نتونستیم. خلاصه گیج بودیم و فرصتی هم نداشتیم ، حیف بود که ثواب اطعام عید غدیر رو از دست بدیم. با اندک پولی که داشتیم برنامه ریزی کردیم برای شربت اما شب یهویی خدا یه فکری به ذهن بچه ها انداخته بود. زنگ زد و گفت که بجای شربت هندونه بدیم ، هوا هم گرمه و هندونه تو گرما به مردم میچسبه البته هزینش رو هم نداشتیم ولی گفت یه نفرم یه مبلغی رو اهدا کرده.

شبونه برنامه عوض شد ، وانت یکی از آشناها رو قرض گرفتیم و صبح علی الطلوع دونفر راهی زمین های کشاورزی اطراف شهر شدن.

ما هم مشغول برپایی چادر و آماده کردن مقدمات ایستگاه صلواتی شدیم و هنوز مشغول بودیم که رفقامون با یه وانت پر از هندونه رسیدن...

بقیه در ادامه مطلب ...

تو همین مدت بچه های مهدی یاوران رو انگار موهاشون رو آتیش زده بودی ، از گوشه و کنار جمع شده بودن جلو ایستگاه و جالبه که هیج اطلاع رسانی قبلی هم نداشتیم.

یک گروه از از بچه ها رو فرستادیم برای عید دیدنی خونه سید ها و خصوصا خونه سید های مهدی یاورانی.

 

فقط به عشق علی

شاید باورتون نشه همین بچه هایی که به نظر شما دماغشونم شاید نتونن بالا بکشن یا وقتی یه لیوان آب میخوان باید مامانشون براشون بیاره ، به عشق مولا علی یه وانت پر از هندونه ، اونم هندونه های بزرگ و سنگین رو خالی کردن گوشه چادر ایستگاه بدون اینکه حتی یکی از هندونه ها زمین بیفته و بشکنه.

خلاصه مشغول شدیم و هندونه ها رو تند تند شتری و کوچیک (مثلثی) می بریدیم و تو سینی میزاشتیم ، جلوی چادر و تو خیابون رو خود بچه ها داشتن کاراش رو انجام میدادن و مثل آدم بزرگ کار می کردن فقط هر از گاهی میرفتیم تو خیابون و ماشین ها رو سازماندهی می کردیم که ترافیک نشه.

اصلا نفهمدیم که چه کسی مولودی گذاشته بود پشت اکو یه گوشی به کابل  aux اکو وصل بود ...

چه مولودی قشنگی هم بود

هندونه صلواتی

هر چی هندونه پاره می کردیم تموم نمی شد ، اصلا انگار بر کت می کرد هر از گاهی هم یه دست ، چند تا هندونه قل میداد تو چادر . اصلا معلوم نبود کی هندونه میاره...

 نزدیک تموم شدن هندونه ها ، یه دست از زیر چادر اومد تو و چند تا هندونه بزرگ رو قل داد داخل ، به شوخی به بچه ها گفتم : " این همون امداد غیبی و دست پنهان الهیه "

خلاصه هندونه ها تموم نشده بود که اذان ظهر رو دادن و ما به احترام اذان تعطیل کردیم تا بعد از ظهر.

تا خودومون رو جمع و جور کردیم و دست و صورتمون رو شستیم دیدیم که پشت چادر لیوان یه بار مصرف و آبلیمو و شکر هست...

مردم تو شلوغی ، پول داده بودن به یکی از بچه ها و اون رفته بود خریده بود و ما هم سرمون گرم بود نفهمیده بودیم

بر نامه بعد از ظهر شد شربت آبلیمو ، فقط رفتیم یخ خریدیم که شربت گرم ندیم دست مردم .قابلمه بزرگ و ملاقه شربت هم زدن رو هم یکی از مغازه دار های همسایه ی چادر آورد که ازش برق گرفته بودیم برا اکو.

اون یکی مغازه دار اومد و گفت ظهر میخاید برید وسایلتون رو مواظب باشید. گفتیم خیالتون راحت ، نوبت نوبتی میریم نماز و میایم و چادر خالی نمی مونه ،چند دقیقه بعد با چند تا ظریف غذا اومد و گفت بیاید براتون نهار آوردم ...

نذری خوردن در حین ندری دادن

 

خلاصه بعد از ظهر هم همینطور شکر و آبلیمو و لیوان یه بار مصرف می رسید و ما درست می کردیم و بچه ها بخش می کردن

تو به فرصت یه پلاستیک بزرگ برداشتم و رفتم تو خیابون، پوست هندونه ها و لیوان یه بار مصرف های رو زمین رو جمع می کردم چند تا از رهگذر ها به بیان خودشون می گفتن دمت گرم . ماشینی ها موتوری ها هم یه بوغی می زدن و از تو ماشین می گفتن به عبارتی ایول ، یه وانتی اومد کنارم و گفت ثواب اصلی رو تو بردی ...

تو همین احوال یکی از بچه ها اومد و پلاستیک رو ازم گرفت و خودش مشغول آشغال جمع کردن شد ،

شاید اگه خودم بهش میگفتم برو آشغال جمع کن ناراحت میشد اما اینجاست که میگن " کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ ". ما هر کاری کنیم بچه ها یاد میگیرن

ایستگاه صلواتی

تا دم دمای غروب کار ادامه داشت.داخل چادر و بیرون چادر پر از بچه های مهدی یاوران شده بود

و پیر مر های همسایه چادر کلافه شده بودن...

زیر دست و پای ماهم بودن ولی خب به اندازه توانشون کمک می کردن و من هم مخالف بودم که بفرستیمشون برن ، این حضور و مشارکت بچه ها بهترین کار فرهنگی بود ، خلاصه آخر کار بچه ها رو به زور فرستادیم خونه و با بزرگتر ها چادر و وسایل رو جمع کردیم و انداختیم پشت وانت....!!!

مهدی یاوران ارک

 

وانت...؟!!!

 آره وانت...

 وانت از صبح علی الطلوع دست ما بود تا الان و صاحبش اصلا یه بارم سراغش رو نگرفت.

بعد از خالی کردن وسایل وانت رو بردیم در خونشون ، دمش گرم انصافا

آره رفقا ، اینجاست که میگن از شما حرکت و از خدا برکت. خدا خودش همه ی کار ها رو راست و ریس می کنه بشرط اینکه ما هر چقدر در توان داریم انجام بدیم

 

التماس دعا

یا علی

سلام خدا خیرتون بده ارجتون با امام علی خوشحال شدم ممونم عالی بود دست همگی درد نکنه موفق باشید انشالله.

سلام
ممنون از دعای خیر شما
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
لازمه ی مهدی یاور بودن ، مهدی باور بودن است.

جنگ تمام نشده است و دشمن از جبهه ی فرهنگ و رسانه ، به ایمان و غیرت و حیای مردم ایران حمله کرده است و جنگ امروز جنگ نرم فرهنگی است.

عرصه ی جهاد فرهنگی تشنه ی جهاد گران انقلابی با اخلاص است و از همه ی عاشقان شهادت درخواست میکنیم که آتش به اختیار وارد جبهه ی جهاد فرهنگی شوند تا با یاری یکدیگر و توکل بر خدا ، در این جنگ نابرابر فرهنگی و رسانه ای نیز بر دشمن غلبه کنیم.

از کوچه و محله خودتان شروع کنید...

بسم الله...
Designed By Erfan Powered by Bayan