بچه ها رو برده بودیم اردوی قم و جمکران که یه اتفاق خاص برامون افتاد.
بعد از اینکه از زیارت حرم حضرت معصومه برگشتیم همینطور که از کنار خیابون راه می رفتیم ، جواد پاش لیز خورد و افتاد تو باغچه و شلوارش گلی و خاکی شد. اما خدا رو شکر خودش چیزیش نشد.
به مسیر ادامه می دادیم که یهو جواد وسط خیابون ایستاد و کمر بندش رو باز کرد و شلوارش رو کشید پایین...
بقیه در ادامه مطلب ...
زیرش زیر شلواری پوشیده بود ، شلوار گلی و خاکی رو داد به من ...
رفتیم تو یه حوزه علمیه که یکی از رفقا اونجا درس میخوند ، دستشویی هاش تو حیاط حوزه بود. جواد کنار من ایستاده بود و من آستینم رو بالا زده بودم و داخل روشویی شلوار جواد رو می شستم.
شلوار که تمیز شد دنبال یه جایی می گشتم که آویزونش کنم ، یکی از طلبه ها دید و گفت بیا بندازش رو بخاری ، رفتیم تو نمازخونه حوزه و انداختمش روی بخاری ، کاپشن جواد هم گلی شده بود . رفتم بیرون و طلبه رو صدا زدم و ازش دستمال پارچه ای خواستم وقتی برام آورد گفت چکار میخوای بکنی ، گفتم میخوام کاپشن جواد رو تمیز کنم ، گفت چرا ، گفتم خورده زمین و گلی شده....
اونجا بود که دوزاریم افتاد . فکرشو بکنید که من با این ظاهر مذهبی توی دستشویی دارم شلوار یه پسر بچه که کنارم با زیر شلواری ایستاده رو می شورم و پهنش می کنم. و مردم و طلبه ها هم از اونجا رد میشن و این صحنه رو می بینن و پیش خودشون هزار تا فکر ناجور می کنن.
به همین راحتی قضاوت می کنن و تهمت می زنن...
توی نماز خونه همون حوزه که شلوار جواد رو شستم با هماهنگی حاج سعید نهار رو به بچه ها دادیم و بچه ها یه استراحت کوتاه داشتن.
دوتا از پدر ها هم که همراهمون اومده بودن شاهد ماجرا بودن. بعد نهار نمازخونه حوزه رو جارو زدیم و حرکت کردیم به سمت نمایشگاه حدیث غربت که خیلی جای قشنگی بود و بچه ها خیلی خوششون اومده بود ، توی این نمایشگاه کوچه های باریک و کاه گلی قدیمی رو ساخته بودن و وقایعی مثل غدیر خم و سقیفه و مباهله و ... رو به صورت مجسمه و دکور ساخته بودن و هر قسمت یه راوی داشت که ماجرای هر قسمت رو توضیح میداد.
بعد از نمایشگاه دیگه نزدیک غروب بود که جمع شدیم و رفتیم جمکران ، یکی از بچه هایی که همراهمون بود بیماری مادر زادی داشت و فلج بود و براش از حرم حضرت معصومه ولیچر گرفته بودیم و کارت و پول گرو گذاشته بودیم وقتی رسیدیم جمکران یادمون افتاد که کارت اونجاست. از جمکران یه ولیچر جدید گرفتیم و یکی از مربی ها ویلجر رو برداشت و برگشت حرم و یکی دیگه هم رفت دنبال تهیه شام ، اون دوتا پدر هم بچه هاشون پیش ما بود ولی خودشون رفته بودن بگردن...
خلاصه یهو دیدیم که من تک و تنها موندم با چهل تا بچه و یه مسجد بزرگ...
با هزار زحمت این چهل تا بچه رو بردم دستشویی ... بعد رفتیم داخل مسجد جمکران و نماز جماعت هم کوفتمون شد همش حواسمون به این بچه ها بود.
بعد نماز با هزارتا کلک و ترفند این بچه ها رو کنترل کردم . بعد رفتیم تو حیاط و با دشواری زیاد عکس دسته جمعی رو گرفتیم که عکس اول پست گذاشتمش.
وقتی خبر رسید که شام حاضره ، بچه ها رو آوردیم بیرون و فلافل که رفقیمون تهیه کرده بود رو بهشون دادیم. و سوار اتوبوس شدیم. تو راه برگشت دم به دقیقه خانواده ها زنگ میزدن و می گفتن کجایید.
بعضی بچه ها هم از فرط خستگی تو اتوبوس خوابشون برده بود.
از اتوبوس که پیاده شدیم تعدادقابل توجهی از والدین منتظر بودن. بعضیاشون خیلی تشکر کردن و دعامون کردن.
الحمد لله به سلامت رفتیم و برگشتیم و امیدوارم یه خاطره خوب و معنوی تو زندگی بچه ها ساخته باشیم خصوصا اینکهبعضی بچه ها اولین بارشون بود که برای زسیارت به قم میومدن
- چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸